اسامي برندگان مسابقه نامه شهيد علم الهدي به خواهرش اعلام شد!
با سلام
ضمن تشكر از تمامي دوستاني كه در اين مسابقه شركت كردند
آرزوي موفقيت براي همه شما دوستان را دارم باز هم با ما همراه باشيد.
اسامي برندگان مسابقه (با نام كاربري) :
با سلام
ضمن تشكر از تمامي دوستاني كه در اين مسابقه شركت كردند
آرزوي موفقيت براي همه شما دوستان را دارم باز هم با ما همراه باشيد.
اسامي برندگان مسابقه (با نام كاربري) :
شرکت در مسابقه نامه شهید علم الهدی به خواهرش در همین وبلاگ فقط 4 سوال راحت .
نامه را بخوانید و پاسخ دهید.
كلاس تعطيل است!
كلاس شلوغ بود و هر كي با دوستاي خودش گرم گرفته بود و خلاصه كلاس رو هوا بود يهو معلم اومد تو كلاس و سروصداها يواش يواش خوابيد بعدشم طبق روال هميشگي شروع كرد به خوندن ليست حضور و غياب
بزرگراه همت… حاضر
غيرت همت… غايب
دوستان سلام برای شرکت در مسابقه کافی است در قسمت نظرات گزینه های صحیح را مشخص کرده
و برایمان ارسال کنید !
سؤالات مربوط به مسابقه نامه شهيد علم الهدي به خواهرش
1. شهيد علم الهدي، نظريه شاندل متفكر بزرگ اروپاي قرن بيستم، در مورد چگونگي زندگي انسان را چگونه تفسير مي كند:
الف) انسان زندگي را وقف تهيه وسايل زندگي مي كند.
حاج همت
تولد: 12 فروردين 1334 ـ شهرضا تحصيلات: فوق ديپلم
مسئوليت: فرمانده لشگر 27 محمدرسول الله(صلي الله عليه و آله)
شهادت: 17 اسفند 1362 ـ جزيره مجنون مزار: اصفهان ـ شهرضا
* علي اكبر همت كشاورز بود. ابراهيم همت بچه سومش بود. از همان بچگي ميخواست دستش برود توي جيب خودش. تابستانها را در قنادي گز ميپخت. سال 1352 از دبيرستان سپهر شهرضا ديپلم گرفت. در مدرسهي راهنمايي الهي قمشهاي در شهرضا معلم شد. خودش چيزي نميگفت
دوكوهه مغموم مباش كه ياران آخرالزماني ات از راه مي رسند…
* اگر بخواهم از دو كوهه بگويم پادگانيست كه قبل از انقلاب در مالكيت ارتش بود. بعد از آغاز جنگ فرمانده تيپ محمدرسول ا… حاج محمد متوسليان آن را به مدت 72 ساعت جهت اسكان و آمادهسازي نيروها امانت گرفت، و اكنون پس از 28 سال هم چنان محلي است جهت حمله و نه حمله به دشمن برون بلكه، به دشمن درون و نفس سركش و بدان تا عاشقي در جهان هست دو كوهه همان دوكوههي 59 تا 67 است.
قرآني با امضاي امام خميني(ره) و آيت الله خامنه اي!
* سر قبر شهيد بو عذار يعني قطبنماي هويزه برو. اختلاف تاريخ تولد و شهادت ايشان تنها سه سال است در نوشتن اشتباه نشده! اسن وصيت نامهي خود شهيد بوده كه زمان تولدش را زماني به حساب بياورند كه با شهيد علم الهدي آشنا گرديده است.
مثلاً آموزش آبي خاكي مي ديديم.
يكبار آمديم بلايي را كه سر ما آورده بودند سر بچه ها بياوريم، فكر مي كردم لابد همين كه خودم را مثل آن بنده خدا به مردن و غش كردن
دانشجوي مهندسي برق دانشگاه علم و صنعت باشي و بر وي زير رگبار گلوله، عجيب نيست؟! آدم بايد خيلي دل شير داشته باشد كه همه چيز را ول كن و بزند به بيابان و ميان بسيجي هاي خاكي.
- پرسيد: «كجا مي خواي بري؟»
گفتم: جبهه
با تعجب نگاهي كرد و گفت: «دوست دارم بيايم و اين مرد (امام خميني (رحمه الله عليه)) را ببينم. ببينم با شما چه كرده كه اين قدر بهش ارادت داريد.»
بيت التقوا: دو كوهه سردار زياد داشت: حاج احمد متوسليان، حاج همت، حاج عباس كريمي، رضا دستوراه، رضا چراغي و… .
آخرين ايستگاه قطار همين جا بود، دو كوهه.
بچه ها از همين جا به مناطق مختلف اعزام مي شدند. دو كوهه، نا آشناي همه رزمنده هاست.
منطقه اي است در شمال انديمشك كه پس از شروع جنگ به صورت مهم ترين پادگان در شمال خوزستان در آمد. اين پادگان عقبه ي يگان هاي عمل كننده در عمليات فتح المبين بود و پس از ان نيز به پادگان اختصاصي لشگر27 حضرت رسول (صلي الله و عليه و اله) تبديل شد.
من اين سرزمين را يك سرزمين مقدس مي دانم. اين جا نقطه اي است كه ملائك الهي كه شاهد فداكاري مخلصانه اين شهداي عزيز بودند، به اين جا تبرك مي جويند. اين جا متعلق به هر كسي است كه دلش براي اسلام و براي قرآن مي تپد. اين جا متعلق به همه ملت ايران است.
حضرت آيت الله خامنه اي شلمچه 08/01/1378
وقت بسيار تنگ و راه بسته بود
يكي گفت قرعه كشي كنيم
هر هفت نفر مي خواستند بر قرعه كشي نظارت داشته باشند.
در جريان حضور مقام معظم رهبري در منزل شهيد مصطفي احمدي روشن، مادر مصطفي رفت پيش ايشان و آرام گفت: آقا دعا كنيد خدا به من صبر بده. من تا حالا عيان گريه نكردم.
آقا گفتند:
شهيد علم الهدي به حافظ و مولوي بسيار علاقه داشت. عاشق اين بيت بود:
كي بوده اي نهفته كه پيدا كنم تو را
كي رفته اي زدل كه تمنا كنم تو را
وقتي كه علم الهداي و يارانش در محاصره كامل تانك هاي دشمن قرار گرفتند، كمبود آب، غذا، مهمات، تجهيزات و بالاخره نيروهاي عاشورايي و كربلايي محمد حسين علم الهدي و
دو تانك دشمن خلاف آن سمتي كه من تصّور مي كردم به سمت مجروحان به راه افتادند تانك ها نزديك و نزديكتر مي شدند، ولي نه ايستادند و نه راهشان را كج كردند دست هايم را بر روي چشمانم گرفتم و سرم را بي اختيار به لبه خاكريز كوبيدم.
يكي از دوستان براي من تعريف مي كرد: از يكي از كساني كه سال ها در قبرستان شهيد آباد دزفول مسئوليت دفن اموات و شهدا را عهده دار بود، پرسيدم آيا در اين مدت طولاني كه به اين كار اشتغال داري، به مطلب غيرمنتظره اي هم برخورد كرده اي؟ پاسخ داد: بله. پرسيدم: چه حادثه اي را شاهد بوده اي؟
شهيد حسين مي گفت: من معتقدم دو نفر كه خيلي با هم دوست هستند و هميشه با يكديگر به سر مي برند، بعد از شهادت يا وفات يكي از آن ها، باز هم دوستي شان ادامه پيدا مي كند. مثلاً مي توانند از طريق خواب با هم ارتباط داشته باشند. حتي اگر آن يكي كه زنده است دچار مشكلي بشود، دوستش مي تواند به او كمك كند و راهنمايي اش نمايد. هم چنين مي گفت:
شهيد محمدرضا عاشور پس از زخمي شدن در عمليات والفجر 8، به يك بيمارستان در اصفهان منتقل مي شود. در آن جا خانواده اش به بالينش مي آيند و تا لحظات آخر عمر در كنار او مي نشينند. شهيد عاشور قبل از شهادت، خطاب به خانواده اش مي گويد: من آرزو داشتم پس از عمليات والفجر 8 به پابوس امام رضا(عليه السلام) بروم، ولي افسوس كه حالا ديگر نمي توانم… و لحظاتي بعد به شهادت مي رسد.
برادرش او را در تابوت مي گذارد و روي آن پارچه اي مي كشد و مي نويسد:
پیوند: http://www.avini.com
عنوان: اخلاق معاشرت
نويسنده: جواد محدثی
ناشر: بوستان کتاب
شمارگان:3000
تعداد صفحات: 255
قطع كتاب:رقعي
نشاني ناشر: قم - بلوار امین - چهار راه شهدا
چكيده كتاب:
این کتاب که بوسیله نویسنده ای توانا در حوزه معارف اسلامی تألیف یافته، به بررسی ابعاد حیات طیبه برای یک مسلمان می پردازد. نویسنده با موضوع شناسی زوایای مختلف زندگی با استفاده از متن دین که قرآن و احادیث می باشد به روشن کردن زندگی مورد تایید دین می پردازد.
در اينكه «چگونه بايد زيست » و چه سان با ديگران بايد رابطه داشت، نكته اى است كه در بحث «آداب معاشرت » مى گنجد.
بر خلاف فرهنگ غربى، روح و محتواى فرهنگ دينى ما بر پايه «ارتباط »،«صميميت »، «تعاون »، «همدردى» و «عاطفه» استوار است. جلوه هاى اين فرهنگ بالنده نيز در دستورالعملهاى اخلاقى اسلام ديده مى شود.
«زندگى مكتبى »، در سايه شناخت اين رهنمودها و به كار بستن آنها درصحنه هاى مختلف زندگى است، نه با شعار و ادعا. به هر ميزان كه معيشت و معاشرت ما با اينگونه هدايتهاى دينى در مقوله رفتار، هماهنگ باشد، به همان اندازه زندگيهايمان «مكتبى» است. مسلمان بايد به گونه اى در چارچوب اصول وسنن فرهنگ دينى خودش زندگى كند كه با شهامت و افتخار، بتواند «امضاى دين »را پاى همه رفتارش بگذارد و زندگيش «برچسب اسلام » داشته باشد و الگوى اسلامى را بر زندگى خويش در خانه و جامعه، سايه افكن سازد.
«آداب برخورد»، «ديد و بازديد»، «رفت و آمد»هاى خانوادگى و دوستانه،نحوه «گفتار» و «رفتار» با اقشار مختلف، «دوستى » و حد و حدود آن، مراعات «حقوق ديگران »، «ادب و سپاس و احترام »، از جلوه هاى بارز اخلاق معاشرت است. اين گونه رابطه هاى اجتماعى، با عنوانهاى مختلف و در شرايط گوناگون انجام مى گيرد. گاهى به صورت «صله رحم » است; در ارتباط با اقوام و بستگان.گاهى نام «عيادت » به خود مى گيرد; در مورد بيماران. گاهى نسبت به برادران وخواهران دينى، عنوان «زيارت » مى يابد، گاهى با همسايگان است، گاهى بامستمندان. گاهى هم بر محور اطعام است و گاهى به شكل مسافرتهاى دور ونزديك و بردن هديه و آوردن «سوغات سفر». گاهى هم براى شركت در مجلس عقدو عروسى يا مشاركت در مراسم سوگ و تسليت گويى است.
ان شاء الله که با مطالعه این کتاب بتوانیم در بدست آوردن حیات طیبه که مورد رضایت خداوند متعال است قدم موثری برداریم.
برای مطالعه کتاب اینجا را کلیک بفرمایید.
1. سيد حسين علم الهدي (دانشجوي رشته تاريخ دانشگاه فردوسي مشهد)
2. رمضانعلي آقايي
3. اميراحتشامزاده
4. محمد اسماعيل اعتضادي
5. عباس افشاري
6. حسن اميني
7. صادق بوعذار
8. محمد بهاءالدين (دانشجوي رشته کشاورزي دانشگاه شهيد چمران اهواز)
9. خليل بهاري
10. مهدي پروانه
11. بهروز پورهاشمي
13. سليمان تيتئي
14. اميرحسين جعفري
15. سعيد جلاليپور
16.عبدالمحمد چهارمحالي
17. علي حاتمي (دانشجوي پيرو خط امام)
18. اسماعيل حاج کوهمداني
19. اکبر حاجي مهدي
20. عباسعلي حبيبي
21. سيد محمد علي حکيم (دانشجوي رشته پزشکي دانشگاه چمران اهواز)
22. حسين خميسي
23. حسين خوشنويسان (دانشجوي رشته مهندسي مکانيک دانشگاه تهران)
24. غفار درويشي
25. محمد دلجو
26. جمال دهشور (دانشجوي رشته علوم دانشگاه تهران)
27. محمد علي رجبي
28. محمد حسين رحيمي
29. محمد حسن رضازاده
30. امير رفيعي
31. عليرضا رکابساز
32. محمد جعفر روزبهاني
33. حسين زارعي
34. محمد جواد زاهديان
35. فرخ سلحشور (دانشجوي دانشگاه کرمانشاه)
36. امين سلطاني
37. محمد ابراهيم سمند الدوله
38. علي اکبر سيفي ابدي
39. حميد شاهيد
40. محمد شمخاني
41. محمدرضا شمسي زاده
42. محمدرضا شيخالاسلام
43. محمود صالح زاده
44. علي اشرف ظاهري
45. محمد علي عسگري
46. محسن غديريان
47. محمد فاضل (دانشجوي رشته مهندسي صنايع دانشگاه صنعتي شريف)
48. حسن فتاحي(دانشجوي رشته فيزيک دانشگاه فردوسي مشهد)
49. محمود فروزش
50. محمد صادق فروشاني
51. علي اصغر فرهمند فر
52. حسن فلاح نژاد
53. محمود قاسمي
54. قدير قدرتي
55. محمد حسن (محمود) قدوسي (دانشجوي رشته زبان دانشگاه فردوسي مشهد)
56. مرتضي کاوند
57. مجيد کريمي ثاني (دانشجوي رشته مهندسي کامپيوتر دانشگاه شيراز)
59. رضا مستجابي کرمانشاهي
60.محمدرضا ملايي زماني
61. موسوي
62. مجيد مهدوي (دانشجوي رشته مهندسي برق)
63. بهروز نوروزي
64. مجيد يوسفيان
و شهداي گمنام
محمدرضاي باستي از بازماندگان حادثه، ضمن گزارش چگونگي حضور خود در عمليات هويزه وقايع 16 دي ماه 59 را توضيح داده است. وي پنجاه روز بعد از عمليات هويزه كه تا حدي بهبود يافت اين گزارش را نوشته است و به دليل آنكه حاوي برخي نكات و جزئيات قابل توجه ميباشد، با كمي تلخيص ارائه ميشود:
صبح روز 16دي، روز دوم حمله بود، همين كه آفتاب زده شد دوباره آماده رفتن شديم… دوباره همان افراد ديروز، به اتفاق علي حاتمي رفتيم. ساعت هشت بود كه به جبهه رسيديم، از ماشين پياده شديم لودر داشت سنگر ميكند، چهار سنگر كنده بود. فرمانده آن قسمت كه ما پهلوي جيپ او ايستاده بوديم در بيسيم گفت: چهارتا از تانكها را بفرست جلو، سنگر آماده است. سنگرها تقريباً هر كدام پنجاه متر از يكديگر فاصله داشتند. پس از 5 دقيقه، چهار تانك آمد و در سنگرهاي جلو مستقر شد. من از فرمانده آن قسمت پرسيدم: اين جا كجاست و تا پادگان چقدر فاصله داريم؟ گفت: فعلاً فرصت اين كار را ندارم ، همين قدري ميدانم كه اين ارتش خودمان است و آن سمت هم مقابل جاده جوفير را نشان داد ارتش عراق است.
… تانكهاي عراقيها را به خوبي ميتوانستيم ببينيم، با دوربين نفرات آنها هم ديده ميشدند. عراق شبانه، تانك هايش را آورده و مقابل ارتش ايران آرايش داده بود.
افرادي كه شب را همان جا بودند ميگفتند: عراقيها ديشب با چراغ روشن حركت ميكردند.
… ساعت 30/8 بود كه اولين گلوله توپ از طرف دشمن شليك شد. متقابلاً آتش ما هم آغاز شد. در آن لحظه من و محسن غديريان و علي حاتمي و تني چند از بچهها در پشت تانك پنهان شده بوديم، بعد از لحظهاي، گودالي ديديم و درون آن رفتيم، حدود نيم ساعت در گودال بوديم، در حالي كه توپخانههاي دشمن، از هر طرف روي منطقه آتش ميريختند.
… ما از گودال برخاستيم، آمديم در سمت چپ جاده و با سايرين جلو رفتيم هر صد الي دويست متري كه ميرفتيم نيم ساعتي مينشستيم. بعضيها همان جا ميماندند و بقيه جلو ميرفتند حدوداً يك كيلومتر جلو رفته بوديم، ديگر جرئت نميكرديم كه جلو برويم چون در آنجا قسمتي بود كه هيچ گونه جان پناهي نداشت. همان جا نشسته بوديم كه ديديم حسين علمالهدي و انصاري به اتفاق چند نفر ديگر از راه رسيدند، آنها هم دولادولا جلو ميآمدند ، اين قسمت را هم به سرعت جلو رفتند، ما هم برخاستيم و دنبال آنها به طرف جبهه عراق پيش ميرفتيم. حدوداً دويست الي سيصد متر ديگر جلو رفتيم.
گلولههاي كاليبر 50 را مرتباً به سمت ما ميزدند، گويا ما را ديده بودند. در پناه جاده و خاكريزي كه به موازات جاده بود، براي استراحت نشستيم. بعد علمالهدي به اتفاق انصاري گفتند: ما ميرويم بي سيم و قطب نما بياوريم تا ديدهباني كنيم. حدوداًساعت نيم الي يك بعد از ظهر بود، آنها رفتند و من به اتفاق علي حاتمي و محسن غديريان و دو نفر ديگر جلوتر از همه مانديم. حدود يك ساعت گذشت ولي علمالهدي نيامد هر لحظه هم امكان داشت كه گلوله توپي به محل ما بيفتد… اين گلولههاي توپ بيشتر از جبهه خودمان بود كه در نزديكي ما به زمين ميخورد.
دو نفري كه پهلوي ما نشسته بودند برخاستند و برگشتند. من هم به محسن هي ميگفتم: بيا ما هم برويم، آخر ما در اينجا نشستهايم به چه درد ميخوريم در صورتي كه هر لحظه هم امكان دارد كه گلوله توپي در اين جا بيفتد و او هم ميگفت: نه همين جا بنشين حالا بچهها با بيسيم ميآيند. علي حاتمي گفت: من ميروم. محسن گفت: اگر ميخواهي بروي، گلولههاي آر. پي. جي را بده به باستي و برو. علي هم گلولهها را پهلوي محسن گذاشت و رفت،حدود صد متر پايين تر پهلوي دو سه نفر دگر از بچهها نشست. در نتيجه، جلوتر از همه بچهها من بودم و محسن. حدود يك ربع الي نيم ساعت با محسن تنها جلوي همه بوديم.
مطلبي كه خواهيد خواند پس از ديدار هنرمندان حوزه هنري با رهبر معظم انقلاب، حضرت آيتالله خامنهاي، در آبانماه 1368 نگارش يافته و در شماره آذرماه 1368 ماهنامه «سوره» به چاپ رسيده است.
ديديم كه مي شناسيمش ……..و تصويرش را از پيش در خاطر داشته ايم. ديديم كه مي شناسيمش، نه آن سان كه ديگران را…… و نه حتي آن سان كه خود را. چه كسي از خود آشناتر ؟ ديده اي هرگز كه نقش غربت در چهره خويش بيند و خود را نبشناسد؟
ديديم كه مي شناسيمش، بيش تر از خود … تا آنجا كه خود را در او يافتيم، چونان نقشي سرگردان در آبگينه كه صاحب خويش را باز يابد و يا چونان سايه اي كه صاحب سايه را …… و از آن پس با آفتاب خود را بر قدمگاهش مي گستر ديم و شب كه مي رسيد به او مي پيوستيم.
آن صورت ازلي را چه كسي بر اين لوح قديم نقش كرده بود؟ مي ديديم كه چشمانش فاني است ، اما نگاهش باقي، مي ديديم كه لبانش فاني است ، اما كلامش با قي. چشمانش منزل عنايتي ازلي و دهانش معبر فيضي ازلي و دستانش… چه بگويم ؟ كاش گوش نامحرمان نمي شنيد .
…
عزيز ما ، اي وصي امام عشق ! آنان كه معناي “ولايت ” را نمي دانند در كار ما سخت درمانده اند ، اما شما خوب مي دانيد كه سر چشمه اين تسليم و اطاعت و محبت در كجاست. خودتان خوب مي دانيد كه چقدر شما را دوست مي داريم و چقدر دلمان مي خواست آن كه روز به ديدار شما آمديم ، سر در بغل شما پنهان كنيم و بگرييم .ما طلعت آن عنايت ازلي را در نگاه شما باز يافتيم . لبخند شما شفقت صبح را داشت و شب انزواي ما را شكست . سر ما و قدمتان ، كه وصي امام عشق هستيد و نايب امام زمان (ع).
« با سلام به امام زمان عليه سلام …… و درود به امام خميني سلام به رزمندگان اسلام
اسم من زهرا مي باشد اين هديه را كه نان خشك و بادام است براي شما فرستادم. پدرم مي خواست به جبهه بيايد ولي او با موتور زير ماشين رفت و كشته شد من 9 سال دارم و نصف روز مدرسه و نصف ديگر را قالي بافي مي روم. مادرم كار مي كند.
ما 5 نفر هستيم. پدرم مرد و بايد كار كنيم و من 92 روز كار كردم تا، تا براي شما رزمندگان توانستم نان بفرستم. از خدا مي خواهم كه اين هديه را از يك يتيم قبول كنيد و پس ندهيد و مرا كربلا ببريد.
آخر من و مادرم خيلي روزه مي گيريم تا خرجي داشته
باشيم. مادرم، خودم، احمد و بتول و تقي برادر كوچك هست(من است) سلام مي رسانيم، خدا نگهدار شما پاسداران اسلام باشد.»
8.11.62