خاكريز اول: هويزه
24 بهمن 1391 توسط خادمه الرضا
دو تانك دشمن خلاف آن سمتي كه من تصّور مي كردم به سمت مجروحان به راه افتادند تانك ها نزديك و نزديكتر مي شدند، ولي نه ايستادند و نه راهشان را كج كردند دست هايم را بر روي چشمانم گرفتم و سرم را بي اختيار به لبه خاكريز كوبيدم.
آن چه در آن حال مي شيندم صداي آزار دهنده زنجير تانك هاي دشمن بود، ولي براي من جان سوزتر از همه فرياد آن مجروح بود.
تانك ها با تكه پاره هايي از گوشت و استخوان به جا مانده بر زنجيرها گذشتند و پنج جنازه را با خاك هم سطح كردند. از جنازه ها تنها آن مقدار كه بر زير چرخ نرفته بود سالم مانده بود سري، دستي، پايي، سينه اي، چه صحنه ي عجيبي بود. ياد عصر عاشورا افتادم.
16 دي ماه 59، شهادت حماسي شهداي هويزه